متین شجاعی نژاد جوشقانیمتین شجاعی نژاد جوشقانی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک

پارک ناژوان

سلام عسل مامان از قبل از ماه رمضان قرار بود بریم پارک البته یکی دوباری تو ماه رمضون رفتیم ولی نه درست حسابی امشب انشاا.. اگه خدا بخواد شام میریم پارک بادی ناژوون پسرم عاشق بلاله . بلال میخریم و ................. عکساشو حتما میذارم
30 مرداد 1392

مهد کودک

سلام متینم ٥ماهی میشه که نتونستم به اینجا سر بزنم و بنویسم پسر گلم ٢سال و ٩ ماهت شده ، باورم نمیشه چه زود بزرگ شدی تو این ٥ ماه کلی اتفاق افتاد . دوست داشتم بیام و همه رو اینجا بنویسم کلی سختی و پریشونی ، کلی اتفاقای جالب و جدید بعد از انتقالی بابا، بعد ٨ ماهی رفت و امد و سختیایی که بابا جواد کشید و البته کمکای بابا بزرگ و مامان بزرگ و دایی ها و خاله ها انتقالی مامانم درست شد کنار اومدن با ٣ تا تغییر خیلی بزرگ واقعا صبوری می خواست صبوری من ، صبوری بابا و البته صبوری تو ... انتقالی مامان و محیط کار جدید... اثباب کشی و خونه جدید ... و مهد کودک و یه عالمه تغییر رفتار آقا متین ... این اخری از همه سخت تر بود مهد...
28 مرداد 1392

متین جان عاشق کتاب خواندن می شود

سلام مامانی عزیزم یه مدت باید بههزار بهونه می شوندمت که بتونم یه کتاب و برات بخونم اما الان خودت مرتب کتاباتو می یاری تا مامانی واست بخونه . قربونت برم اینقدر با علاقه گوش می دی و داستان و دنبال می کنی که مامان نمی تونم یه صفحشم نخونم . فدای پسرم برم
11 مرداد 1391

متین عزیزم

سلام عسل مامان قربونت برم این چند وقت خیلی سخته بیام سر کار خیلی بهم وابسته شدی وقتی می رسم سر کار از این که گولت زدم و از دستت فرار کردم خیلی عذاب وجدان می گیرم آرزو می کنم کاش خونه بودم . پیش تو همیشه . با هم می رفتیم بیرون می رفتیم خرید خونه آقا جون و ... قربون آقای دکتر گفتنات برم خیلی دایره لغتت بالا رفته . مامان فدای متین خوشکلم برم .
3 مرداد 1391

عسل مامان

سلام متین عزیزم مامان فدای اون چشای خوشکلت برم . دایره لغتت یه کمی بالا رفته مامان ولی مامانی الان سر کارم نمی تونم بنویسمشون! نمی دونم مامانی چی شد که اینقدر عاشق حیوونا شدی !!! گربه ها رو که میبینی اینقدر جیغ می زنی و ذوق می کنی که حد نداره !! الهی مامان قربون شیرین کاریات بشم . ...
8 تير 1391

متین عزیزم

سلام مامانی قربونت برم الهی یک سال و نیمت تموم شد واکسنت رو چهارشنبه زدی فدات بشه مامان که دو روز تب داشتیو نمی تونستی بدوی مامانی صبح تا ظهر خیلی دلم واست تنگ میشه دوست دارم واست یه عالمه وقت بذارم و کلی چیزای جدید یادت بدم انشاا...  
20 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام مامانی ببخش تراخدا نمی تونم، فرصت نمیشه بیام و برات چیزی بنویسم از شیطونیات ... از مهربونیات... از کنجکاویای بیش از حدت... الهی مامانی فدات بشه بزرگ میشه و بزرگ شدنتو با تمام وجودم حس میکنم... الهی خدا همیشه نگهدارت باشه    
9 خرداد 1391